آکاردئونزن باغ فردوس

نیم ساعتی میشد که روبرویش ایستاده بودم و به ساز زدنش نگاه میکردم.
به دستهایش ، به موهای ژولیده حنایی رنگ و بلندش ،
به ریش و سبیلی که معلوم بود مدتهاست کوتاه نکرده.
به دستمال گردنی که موهایش را از دور سرش گرفته بود و محکم در میان خود پیچیده بود.
انگار تلاش میکرد ، سنگینی ساز را به تنهایی به دوش بکشد.
لباسش ، یک لباس معمولی بود و کتانی که به پا داشت از یک پیاده روی روزانه حکایت میکرد.
دو انگشتر عقیق درشت هم روی انگشتان دست راستش دیده میشد.
موسیقی که مینواخت ایرانی نبود.
هر کسی که اندکی با موسیقی کلاسیک روس آشنایی داشت ، میدانست که صدایی که از آکاردئون درمیآید ، آهنگ وطنی نیست.
بلکه یک ملودی تمام عیار روسی است.
چنان در ساز خود فرورفته بود که گویا هیچ چیزی در جهان پیرامونش وجود ندارد!
عابرینی که رد میشدند ، نیم نگاهی به او میانداختند و بدون توجه زیادی از کنارش میگذشتند.
به جز چند نفر که آن طرفتر ایستاده بودند و با ولع ، لذت موسیقی را به همراه دود سیگار از حلقومشان پایین میفرستادند تا چیزی از این تصویر زنده ملودرام از چشمشان پنهان نماند.
یک عکاس حرفهای هم بود که با لنز بزرگ دوربینش ، عکسهای پیدرپی از نوازنده آکاردئون میگرفت.
به یمن روزهای میانی هفته ، محوطه باغ فردوس خیلی شلوغ نبود.
عدهای بیرون محوطه باغ نشسته بودند و تعداد کمتری در کافهها و تالارهای موزه پرسه میزدند. گاهگاهی کلاغی هم میآمد و بدون واهمه از آدمها ، روی زمین مینشست و با صدای نخراشیدهاش سکوت باغ فردوس را درهم میشکست.
هوای بهاری و جویهای روان خیابان ولیعصر در کنار درختان پهن برگ چنار ، ترکیب زیبایی در منطقه شمیرانات ساخته بود که اگر چشمهایت را میبستی ، فکر میکردی در شهرهای شمالی قدم میزنی.
بی آنکه بدانی سرانه فضای سبز شهرهای شمالی ، بسیار کمتر از کلانشهرها و شهرهای کویری و کوهستانی کشور ماست!
به پایتخت که میروم ، بازدید از مراکز فرهنگی و هنری را از دست نمیدهم.
اینبار هم بازدید از موزه سینمای ایران در باغ فردوس.
بعد از بازدید از تالارهای موزه و توضیحات متصدی و همذات پنداریهایی که با سینمای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب کردیم ، دل به صدای فرهاد در اتاق فرهاد سپردیم و پیانوی چوبی قدیمی که کنار دیوار گذاشته بودند و دفتری که در آن آخرین دستخط فرهاد به چشم میخورد.
از همه بیشتر کارنامه پر و پیمان عباس کیارستمی و علی حاتمی بود که در میان تندیسهای پنج تن سینمای ایران (مشایخی و انتظامی و رشیدی و کشاورز و نصیریان) خودنمایی میکرد.
بعد به محوطه باغ آمدم تا از این خانه باشکوه قجری هم عکسی به یادگار بگیرم. خانهای با ستونهای بلند و سفید که گچبریهای خیرهکنندهاش ، آدم را به یاد کاخعمارتهای باشکوه رم باستان میانداخت.
هر چه میگشتم اما صدای آکاردئون و چشمهای بسته نوازندهاش دست از سرم برنمیداشت!
و حالا دقایق زیادی است که میخکوب اینهمه هنر و مهارت شدهام.
کنجکاوی داشت خفهام میکرد.
میخواستم از رازهای این نوازنده زبردست سردربیاورم.
چهرهاش بسیار ناخوانا بود. آنقدر که نمیدانستم سر صحبت را با او چگونه باز کنم؟!
هر سنی به او میآمد. از سی سال تا 50 سال!
تا اینکه بالاخره چشمهای خود را باز کرد و لبخندی زد و از نواختن دست کشید. انگار همه چیز همانطور بود که او انتظارش را داشت.
و من این را به خوبی میدانستم.
با جسارتی که پیدا کرده بودم ، سوال اول را من پرسیدم.
اشکالی ندارد اسمتان را بدانم؟
با کمی تعجب نگاهم کرد و گفت "پیام اقدامی" هستم.
انگار باید از چهرهاش و از ساز زدنش میفهمیدم که او کیست!
اما واقعا نمیدانستم که او کیست!
پرسیدم: شما ایرانی هستید؟!
بله اهل تهرانم اما مادرم زنی روس بود.
پس دلیل مهارتش در نواختن موسیقی روسی ، همین خون سرخ رنگ و سرد شمالی بود که در رگهایش جاری بود!
چند سال است که به کار نوازندگی مشغولید؟
نوازندگی را از 10 سالگی شروع کردم.
بدون مربی و گذراندن دورههای آکادمیک.
آن روزها وزن آکاردئون از وزن من بیشتر بود!
و من بزرگترین لذت زندگی ام را در کلیدهای این ساز جستجو میکردم.
حالا چهل سال دارم و تمام این سالها به نواختن ، آموزش و ساختن آهنگ پرداختهام.
به انگشتهای من نگاه کنید!
همه آنها به سمت راست متمایل شدهاند و انحراف پیدا کردهاند!
موسیقی خیابانی جا افتاده
ما جزو اولین کسانی بودیم که موسیقی خیابانی را در ایران بعد از انقلاب شروع کردیم.
در ابتدا مخالفتهای زیادی با اینکار میشد و ما تحت فشار بودیم.
اما کم کم این موضوع جا افتاد و نوازندگان دورهگرد از همین راه به امرار معاش پرداختند.
من تقریبا در همه شهرهای ایران نوازندگی کردهام اما پاتوق اصلی من تهران و بیشتر همین باغ فردوس است.
در حال حاضر هم به آهنگسازی مشغولم و روی موسیقی ملل و موسیقی تلفیقی کار میکنم.
اقدامی ادامه داد: خوشبختانه در سالهای اخیر موسیقی خیابانی جا افتاده و ما در اکثر خیابانها ، بازارها و مراکز خرید شهری ، نوازندگان دورهگرد را میبینیم. بعضیها ترانههای لیلا فروهر و شهرام شب پره را اجرا میکنند و بعضیها هم ترانههای محلی و سنتی.
بعضی هم به آوازهخوانی مشغولند. از نظر من همه آنها هنرمند هستند و کارشان با ارزش است.
موسیقی فیلم فروشنده را من ساختم
نوازنده آکاردئون داستان دیگری را هم برایم تعریف کرد که موجب شد برق از سرم بپرد. او از من پرسید:
شما فیلم فروشنده را دیده اید؟ کار اصغر فرهادی؟
بادی به غبغب انداختم و با افتخار گفتم: بله و چند بار.
پیام اقدامی گفت: موسیقی متن و تیتراژ پایانی فیلم "فروشنده" را من ساختم.
اما جناب فرهادی آن را به نام ستار اورکی که از آهنگسازان بنام کشور است ، ثبت کرد!
یک روز در میدان ونک مشغول ساز زدن بودم که خانمی به من نزدیک شد و شمارهام را گرفت و گفت: یک فیلمساز بزرگ با شما کار دارد.
گویا قبلا هم نواختن آهنگی که در سوگ مادرم ساخته بودم را دیده بود.
بعد از چند روز مرا به ستار اورکی معرفی کردند.
یادم هست وقتی که آقای اورکی به آهنگهای من گوش داد از شوق زیاد چند دقیقه برایم دست زد و گفت: شما دقیقا همان کسی هستی که ما به دنبالش هستیم.
از شما دعوت میکنم برای فیلمی که جناب فرهادی در دست ساخت دارد با ما همکاری کنید. آن روز من در پوست خودم نمیگنجیدم و با جدیت تمام ، کار ساختن آهنگ برای فیلم فروشنده را آغاز کردم.
هم برای متن فیلم و هم برای تیتراژ پایانی آن.
اما بر خلاف انتظار و بعد از روزها تلاش و زحمت ، آقای فرهادی در تیتراژ پایانی ، نام ستار اورکی را به عنوان آهنگساز فیلم معرفی کرد و من این سرقت هنری را به پای کارگردان مشهور کشورمان میگذارم نه هیچ کس دیگری. بعد از آن من حتی به مراجع قانونی هم مراجعه نکردم و شکایتی ننوشتم.
وقتی که در سال 95 ، اصغر فرهادی و همراهانش در باغ فردوس جشن اسکار میگرفتند ، نوازنده فیلم فروشنده داشت در محوطه باغ فردوس آکاردئون مینواخت!
و همه اینها به این دلیل بود که من زورم به مافیای هنر در صنعت سینما نرسید!
ساز زدن ، تنها چیزی است که خوشحالم میکند
به اینجا که رسید صحبتش را قطع کرد. خستگی و بیحوصلگی در نگاهش موج میزد و انگار از حرفهایی که زده بود ، پشیمان بود.
از او درباره انگشترهای عقیقی که به دست داشت پرسیدم و رابطهای که موسیقی میتواند با اعتقادات مذهبی یک انسان داشته باشد؟
پیام اقدامی با نارضایتی از طرح این سوال گفت:
انگشترها یادگار پدربزرگم هستند و ربطی به اعتقادات من ندارند.
الان هم اگر اجازه بدهید باید به کارم برگردم و به ساز زدن ادامه بدهم. فقط در اینصورت است که احساس خوشحالی میکنم.
صحبتم با مرد نوازنده که تمام شد ، کیف پولم را باز کردم تا اسکناسی از آن بیرون بیاورم و پنهانی و از پشت صندلی ، داخل ساک آکاردئونش بیاندازم.
اما اسکناس چند تومانی؟!
برای مردی که زندگیاش را در راه موسیقی صرف کرده ، آهنگسازی میکند و موسیقی بینالملل را خوب میشناسد. نوازندهای متبحر که برای فیلم معروف فروشنده ، آهنگی زیبا و رویایی میسازد اما نتهایش را به سرقت میبرند.
فیلمی که بیشتر پلانهایش از یک تئاتر درام کلاسیک حکایت میکند و موسیقی نرم و مرتبطش برخاسته از آکاردئونی است که این مرد با همه نیازهای سرکوب شدهاش ، آن را ساخته و نواخته است!
همیشه معتقد بودهام که موسیقی ، نقش انکارناپذیری در دیده شدن یک اثر سینمایی دارد و امروز این واقعیت را در قالب یک آکاردئون قدیمی سفید رنگ که از شانههای خسته این مرد نوازنده آویزان است ، لمس کردم .
و خدا میداند که در کوچه و پس کوچههای تنگ و تاریک هنری سرزمینمان ، چند نوازنده خیابانی وجود دارد که زندگی را از شاخهای سازشان گرفتهاند اما روزگار بر وفق نتهایشان نمیچرخد! محکم
مهتاب مظفری سوادکوهی
اردیبهشت 1404